در طول اشغال خاک فرانسه توسط نیروهای آلمان نازی در جنگ جهانی دوم، هزاران زن و مرد با شکل دادن «نیروی مقاومت فرانسه» بطور مؤثری یاریگر نیروهای متفقین گشتند. در حالیکه بسیاری از آنان مردمانی معمولی و شجاع بودند، برخی نیز در آن میان هنرمندان، بازیگران و نویسندگانی بودند که در همان زمان نیز بسیار مشهور بودند یا در آستانهی دروازهی شهرت قرار داشتند. از آنجا که جزئیات ضد اطلاعاتی و فوقمحرمانه، چیزی نیست که راحت دست به دست گردد، در این نوشته به ۵ فرد بسیار مهم اشاره میکنیم. آنها نامهایی بزرگ و فراموشناشدنی هستند، نه فقط برای آثاری که بر جای نهادند، بلکه برای ایستادن، در زمانهای که بهای شجاعت، مرگ بود!
۱- آلبر کامو
در آغاز سال ۱۹۴۴، آلبر کامو برای روزنامهی زیرزمینیِ نیروی مقاومت، Combat، مطلب مینوشت. در نهایت، این نویسندهی اگزیستانسیالیست، به عنوان سردبیر ارشد این نشریه، مشغول به کار شد. قطعاتی که او برای این روزنامه مینوشت، در سال ۲۰۰۷ جمعآوری و ترجمه شد و با عنوان «کامو در Combat» به چاپ رسید. ولی اگر امکان آن را ندارید که نسخهای از این کتاب را تهیه کنید، برایتان یکی از نوشتههای بسیار شورانگیز و معروفش را اینجا میآوریم:
«پاریس دارد همهی مهماتش را در شب آگوست شلیک میکند. در برابر پسزمینهی وسیعی از آب و سنگ، در دو سوی رودخانهای که با تاریخ شسته میشود، موانع بر سر راه آزادی، دیگر بار علَم شدهاند. عدالت باید دوباره با خون انسانها رهایی یابد.»
۲- مارسل مارسو
هنرمند پانتومیم معروف، مارسل مارسو، در حقیقت با نام «مارسل مَنگِل» بهدنیا آمد. وقتی که آلمانیها، استراسبورگ را اشغال کردند، او نام خانوادگیاش را تغییر داد تا پیشینهی یهودیاش را پنهان نماید و با برادرش آلن، به مقصد شهر Limoges فرار کرد. با وجود این اقدام پیشگیرانه، مارسو بارها و بارها زندگیاش را برای کمک به جریان مقاومت، به مخاطره انداخت. او اوراق هویت چندین کودک محلی را جعل کرد و باعث شد نازیها فکر کنند که آنها کوچکتر از آن هستند که اخراجشان کنند، و همچنین به خروج کودکان زیادی از مرز، در قالب هنگ پسران پیشاهنگ، کمک کرد. مارسو تراژدی و تجربهی دهشتناکی را متحمل شدهبود، چرا که پدر او در اردوگاه آشویتز جان سپرد، و این موضوع منجر به بسیاری از اقدامات اینچنینیِ او میشد و در زندگی هنری او نیز تأثیری شگرف داشت. او در سال ۲۰۰۱، مفتخر به دریافت مدال والنبرگ گردید، مدالی که نامش از «رائول والنبرگ» گرفته شده و جایزهای معتبر برای فعالان حقوقبشر محسوب میگردد.
۳- لوئی ژوردان
لوئی ژوردان تازه وارد دنیای سینما شدهبود که پاریس، توسط نازیها اشغال شد. پدر او که هتلی را در کن اداره میکرد، توسط گشتاپو دستگیر شد. ولی موفق شد که فرار کند. بنابراین تمام خانوادهاش به سوی جنوب فرار کردند. به محض آن که ژوردان و برادرانش به محلی امن رسیدند، به نیروهای مقاومت پیوستند. آنها اعلامیه های زیرزمینی را به چاپ میرساندند و توزیع میکردند. لویی در نهایت با یکی از اعضای مبارزان آزادی به نام «برِت فردریک» ازدواج کرد. او تا پایان یافتن دوران جنگ، فعالیت بازیگری خود را از سر نگرفت. اما بعد از آن، به سرعت به عنوان یک کمدین محبوب در کشورش مشهور شد. گاردین دربارهی او نوشته بود که ژوردان در محاصرهی هوادارانش است، چرا که نه تنها بازی در فیلمهای تبلیغاتیِ نازیها را نپذیرفتهبود، بلکه از اعضای نهضت مقاومت علیه آلمانیها نیز بود. این دستاوردی ارزشمند بود، آن هم در زمانه ای که هنرمدان تراز اولی مانند «موریس شاوالیه» دقیقاً بخاطر رویهای عکس، در دوره ی بعد از جنگ، بدنام شدهبودند.
۴- ژوزفین بِیکر
«جاسوس مخفی میخانه» شبیه عناوین بعضی فیلمهای تلویزیونیِ نازل است، اما این عنوان در حقیقت، شهرت بسیار غیر رسمیِ ژوزفین بیکر بود. این خواننده و رقصنده حتی پیش از آنکه «ژاک اَبتی»، رئیس سازمان اطلاعات Le Deuxième Bureau، او را بهعنوان یک خبرچین استخدام نماید، در سطح اروپا به شهرت فراوان رسیدهبود. او خیلی زود شروع به انتقال اطلاعاتی از افسران آلمانی به جاسوسهای انگلیسی و آمریکایی و مبارزان نهضت مقاومت فرانسه نمود. در یکی از اقدامات شجاعانهاش، او اطلاعاتی طبقهبندیشده را که با جوهر نامرئی روی ورقههای موسیقیاش نوشته و جابجا نمود. بعدها دولت فرانسه به او مدالهای مقاومت و Croix de Guerre را اعطا نمود. امروزه برای او در موزهی بینالمللی جاسوسی، جایگاه یادبودی ایجاد شدهاست.
۵- ارنست همینگوی
در حقیقت، داستان پیوستن همینگوی به نیروهای مقاومت، بخاطر یک «بار» بود. در سال ۱۹۴۴، همینگوی سربازان آمریکایی و مشخصاً نیروهای رستهی چهارم را که در نورماندی پیاده شدند، همراهی میکرد. در حالیکه او ظاهراً خبرنگار جنگیِ نشریهی Collier بود، چیزی نگذشت که وی موضع خود را از یک ناظر خاموشِ صِرف، تغییر داد. او ابتدا برای چند روز در رامبویه، به «عملیات اطلاعاتیِ شبهنظامی» روی آورد. بعد از مدتی او به فکر افتاد که خود، بارِ هتل ریتز در پاریس را آزاد کند. وقتی افسران ارتش از ارائهی هرگونه تجهیزاتی به او در این مأموریت سر باز زدند، همینگوی چند تن از سربازان جبههی مقاومت را در اطراف خود جمع کرد، یک جیپ دزدید و به بار حمله برد. او فکر می کرد که نازیها آنجا بودند، اما در حقیقت، مدتی بود که آنجا را ترک کردهبودند. بنابراین طبیعی بود که همینگوی برای خود مقدار زیادی مارتینی سفارش دهد تا «پیروزیاش» را جشن بگیرد!